همون :: 86/7/2:: 1:40 عصر
دیدیم همه جا دارند تبلیغات میکنن ما هم گفتیم چه عیبی داره که ما هم نیازمندیها داشته باشیم.مده دیگه!حالا هم به مناسبت بازگشایی مدارس نیازمندیهای مدرسه ای را می نویسیم:
همکلاسی عزیز!اگر هر روز ساندویچت را با من تقسیم نکنی،هرچه دیدی از چشم خودت دیدی ها!
قلدر مدرسه
قابل توجه ناظم های محترم!همه رقم ترکه آلبالو،گردو،چنار و غیره موجود است.
اسماعیل ترکه ای
مدیر محترم مدرسه غیرانتفاعی!تلاش شما سبب شد تا جیب هایم به طور کلی خانه تکانی شوند.بدین وسیله از شما سپاسگزاری می کنم.
پدر فرزند ثبت نام شده
شاگردان دلبندم!اهمیت تدریس خصوصی در منزل را جدی بگیرید،آنگاه نگران یادگیری درس در سر کلاس بنده نباشید.
معلم زرنگ
ریاست دبیرستان!حسن مدیریت شما در قرار دادن 70 دانش آموز در یک کلاس 10متری جالب توجه است.لطفا دانش این کار را در اختیار ما قرار دهید.
مدیر عامل کارخانه کنسرو سازی
مده به دانش آموزان!با خوردن آب زرشک،لبوو باقالا نپخته ی اینجانب،به راحتی مسموم شده و غیبت موجه نمایید.
اکبر لبویی
مادر عزیزم!اگر فکر کرده ای که فردا هم می توانی گوشت کوبیده برای ناهارم بگذاری ،سخت در اشتباهی،فقط پیتزا!!!
کامبیزگوشت کوبیده خور
دوست عزیز و درسخوان!این چند بسته بیسکویت برای شماست.در ضمن هنگام امتحان ریاضی کنار شما خواهم نشست.
شاگردتنبل
همون :: 86/6/25:: 10:51 صبح
خاطرات پسامدرن
شنبه: کله سحر(ساعت ده)که بیدار شدم؛تنها بودم.خواستم برای خودم تخم مرغ آب پز درست کنم.پس از یک ساعت،هنوز تخم مرغ دستم بود.دیدم ساعت توی قابلمه آب جوش قل قل می خورد ولی هنوز از صبحانه خبری نیست.
یک شنبه: تصمیم گرفتم اینترنت را ترک کنم،برای همین دستهایم را بستم و دیگر سایر کارها را نتوانستم انجام دهم.پس تصمیم گرفتم روزی چند بار بیشتر اینترنت را ترک نکنم.
دوشنبه: تمدد اعصاب نیاز اصلی امروزم بود،مدتی نوار خالی گوش دادم.عجب معجزه دارد!
سه شنبه: تینا می گفت کاکتوس اسپانیایی در استرالیاست.هرچه خواستم حالیش کنم که بابا کاکتوس اسپانیایی آنجا نیست، نشد که نشد.آخر شب برایش یادداشت نوشتم که تینا جان! کاکتوس اسپانیایی یک نوع جوجه تیغی آفریقایی ست که در سواحل شیکاگو می روید.
چهارشنبه: صبح از دکه بلیط فروشی، بلیط 15 تومنی خواستم، نداشت یا نداد.عصبانی شدم گفتم اگر مردی حقم را بگذار کف دستم. سوار اتوبوس که شدم گوش راستم را که کف دستم بود، به جای بلیط دادم. حالا با یک گوش...
پنج شنبه: جارو برقی رو از لج عزیزجون گذاشتم دم در خونه تا حساب کار دستش بیاد که اینقدر بلای جان فرش ها نشه! پنج دقیقه بعد که برگشتم؛متوجه شدم جارو برقی رو ماشین آشغال جمع کنی شهرداری برده.(ساعتتون عقبه! منم فکرکردم که سه و نیم بعداز ظهره،اما انگاری نه شب بود!)
لیست کل یادداشت های این وبلاگ