سلام
آخ كه چه گفتي. پشتم از اين خنجر زهر آگين چاك چاك شده و زخم خنجر تا سينه نفوذ كرده
از صلح ميگويند يا از جنگ ميخوانند؟!ديوانهها آواز بيآهنگ ميخوانند
گاهي قناريها اگر در باغ هم باشندمانند مرغان قفس دلتنگ ميخوانند
كنج قفس ميميرم و اين خلق بازرگانچون قصهها مرگ مرا نيرنگ ميدانند
سنگم به بدنامي زنند اكنون ولي روزينام مرا با اشك روي سنگ ميخوانند
اين ماهي افتاده در تنگ تماشا راپس كي به آن درياي آبيرنگ ميخوانند
كامنت هاي بلند غالبا روح افزاست از براي صاحب وبلاگ.
از اين كه چنين كرديد فوق العاده ممنونم .
سلام.
به يكي جرعه كه آزار كسش در پي نيست
زحمتي مي كشم از مردم نادان كه مپرس...
من عذاب وجدان دارم....
پيغام عجيب غريبي گذاشته بودي!!
اما اين جا اصلا عجيب غريب نيست. .. زمانه ي اعتماد كردن انگار سر اومده. اما..نمي دونم چي بگم. خدا بزرگه و بزرگي اش به همه ي عالم و آدم سيطره داره.